از روی قهر و غضب بگوشۀ چشم نگاه کردن باشد. (برهان). تیر انداختن در نگاه از گوشۀ چشم. (ناظم الاطباء). چشم آغل کردن. چشم آغیل کردن. بگوشۀ چشم نگریستن. چشم زهره رفتن. چشم غره رفتن
از روی قهر و غضب بگوشۀ چشم نگاه کردن باشد. (برهان). تیر انداختن در نگاه از گوشۀ چشم. (ناظم الاطباء). چشم آغل کردن. چشم آغیل کردن. بگوشۀ چشم نگریستن. چشم زهره رفتن. چشم غره رفتن
مالیدن چشم. مالش دادن پلک چشم، هوشیار شدن و ازغفلت برآمدن. (آنندراج). از خواب غفلت بیدار شدن. - چشمت را بمال، یعنی درست حواست را جمع ک-ن و خوب دیدۀ بینش خود را بگشای: سگ بنطق آمد که ای صاحب کمال بی حیامن نیستم، چشمت بمال. شیخ بهائی
مالیدن چشم. مالش دادن پلک چشم، هوشیار شدن و ازغفلت برآمدن. (آنندراج). از خواب غفلت بیدار شدن. - چشمت را بمال، یعنی درست حواست را جمع ک-ن و خوب دیدۀ بینش خود را بگشای: سگ بنطق آمد که ای صاحب کمال بی حیامن نیستم، چشمت بمال. شیخ بهائی